“تدی”
زن سوار اتومبیل شد و در را بست
و پس از چند لحظه سکوت
به سمت راست چرخید و گفت…
میدونی چیتو خیلی دوست دارم؟
بذار خودم بگم
این که همیشه میخندی
این که همیشه مهربونی
بارون بیاد
هوا سرد و گرم باشه
بازم جیکت در نمیاد و غر نمیزنی و همیشه خوشحالی و میخندی
خدا میدونه تا الان باعث لبخند چند نفر شدی!
خدا میدونه که چندنفر با دیدن خودت و خنده هات حس خوبی بهشون دست داده
مخصوصا بچه ها که میدونم عاشقت هستن و مطمئنم دل بچه هارو خیلی شاد کردی
حتم دارم, خیلی از بچه ها حتی وقتی که ناراحتن و غر میزنن و گریه میکنن, با دیدن تو و اون لبخند معرکه ات همه ی غم و غصه هاشون رو فراموش میکنن و محو تماشای تو میشن
و آخ که چی از این بهتر؟
باور کن کار خیر و ثوابی که تو کردی ,خیلی از اونایی که ادعاشون میشه نکردن
واسه همه خوبی هات
واسه همه مهربونی هات
ازت ممنونم
زن دستش را به سمت عروسک خرسی میبرد و اورا در آغوش میگیرد و نوازش میکند و می گوید…
تدی عزیزم, حالا ام که قشنگ شستمت و حسابی تمیز شدی دیگه باید بری جای سازمانیت,پشت شیشه ای عقب و به خندون و دلگرم کردن مردم,خصوصا بچه ها ادامه بدی.
آفرین دوست خوبم,خیلی دوستت دارم و به وجودت افتخار میکنم…
#شاهین_بهرامی