معرفی کتاب جاده های سربی
اساساً داستان، زمانی قابلیت روایت پیدا می کند که تعادل منطقی یک رویداد، یک جغرافیا و یا یک تاریخ بر هم خورده باشد.
این بر هم خوردن پتانسیلی برای آفرینش و خلق داستان و روایت یک واقعه فراهم می آورد که صاحبنظران جهانی عموما آن را وضعیت تاریخی مناسب و شاید هم مناسب ترین وضعیت تاریخی برای نگارش شاهکار های ادبی می نامند.
روشن است که چنین امکانی از جمله وقایع نادر و کمیاب تاریخی بوده که تنها نسل های معدودی از انسان ها توفیق درک آن را دارند. تردیدی نیست که دفاع مقدس یکی از ناب ترین فرصت های تاریخی از این دست بود که موجد ظهور ژانر های تازه ای در حوزه ادبیات و پژوهش شد که امروزه غالبا ذیل وصف کلی آثار دفاع مقدس بیان می شوند.
کتاب جاده های سربی به قلم محمد مهدی بهداروند، از سری کتاب هایی است که در همین گروه دسته بندی می شود و به بازخوانی خاطرات سردار شهید احمد سوداگر می پردازد. این اثر جزو اولین مجموعه از کتاب های نیرو های شناسایی و اطلاعات عملیات ایران در دوران جنگ تحمیلی است که حاوی اطلاعات ارزشمند و تازه ای در این زمینه می باشد.
سوداگر، در این کتاب به شرح و تبیین خاطرات زندگی اش از دوران کودکی تا زمان اعزام به جبهه و روز های جنگ می پردازد که با قلم محمد مهدی بهداروند، از دوستان و هم رزمان دوران جنگ وی تنظیم شده است.
بخشی از کتاب جاده های سربی را با هم می خوانیم
از نقطه رهایی تا موانع دو سه کیلومتر راه بود. از بین جنگل و از بیشه زار کنار رودخانه راه افتادیم. به دلیل اینکه منطقه آلوده بود و همه جا عراقی ها پخش بودند، با احتیاط جلو می رفتیم. همراهمان هفت هشت نفر از بچه های شناسایی بودند. بعضی از اسامی یادم است: گچ کوب، علی بی باک، آل عبدی، پور محمد حسین و …
به سیم خاردار رسیدیم. از آن رد شدیم. منطقه آرام بود. بنا بود از بین خاکریز و رودخانه برویم و به عمق برسیم. وضعیت به گونه ای بود که در تیر رس عراقی ها قرار داشتیم و ما را می دیدند. در منطقه درگیری همیشگی وجود نداشت.
محمود آل قصاب، که مسئول این محور بود، مرتب می گفت: « مواظب باش، اینجا میدان مین بوده. » ما را به خدا قسم می داد مواظب باشیم. آن قدر سینه خیز و نشسته راه رفته بودیم که خسته شده بودم. گفتم: « همیشه این طور شناسایی می کنید و می گویید اینجا مین است؟ باید برویم و به کار شناسایی برسیم. »
من نفر اول بودم. او می گفت کنار رودخانه مین است. حدود سه متر با رودخانه فاصله داشتیم. به این موضوع دقت نکرده بودیم که رودخانه وحشی است و بالا و پایین می رود و در این بالا و پایین رفتن، مین ها جا به جا می شوند. یعنی حرکت می کنند و تا ساحل جابه جا می شوند.
در حالی که به او می گفتم سه چهار متر از رودخانه فاصله داریم، از پرتگاهی که یکی دو متری ارتفاع داشت، پایین رفتم. ناگهان زیر پایم انفجاری رخ داد. در هوا معلق زدم و داخل چاله مین افتادم. وقتی به اطراف نگاه کردم، دیدم مین ها محاصره ام کرده اند.
در آن موقع، چند مسئله پیش آمد. اول اینکه خدا کمک کرد و داخل چاله مین افتادم و روی مین دیگری نیفتادم. دوم اینکه بیهوش نشدم. عراقی ها فهمیده بودند و به طرف نقطه ای که انفجار رخ داده بود، تیراندازی می کردند. بچه ها دستپاچه شده بودند و نمی دانستند با قضیه ای که پیش آمده، چطور برخورد کنند.
فروشگاه اینترنتی انتشارات مظفر
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.