معرفی کتاب زندان الرشید
کتاب زندان الرشید خاطرات سردار علی اصغر گرجی زاده رئیس ستاد ششم نیروی زمینی سپاه است؛ مردی که پس از حضور پر رنگ در روز های انقلاب و جنگ تحمیلی، به اسارت ارتش بعث درآمد و این اثر به قلم روان و جذاب محمد مهدی بهداروند، راوی لحظات تلخ و شیرین او تا آزادی سردار گرجی زاده در سال 1369 است.
کتاب زندان الرشید با روایت مقاومت خستگی ناپذیر سربازان ایران در جزایر مجنون به تاریخ چهارم تیر ماه سال 67، روز سقوط جزایر و تأثیر گذاری بسیار گسترده سردار شهید علی هاشمی آغاز شده است و با فرار سردار گرجی زاده و شهید هاشمی به نیزارهای جزیره مجنون ادامه یافته است.
در همان زمان با برخورد یک موشک هلی کوپتر بین این دو سردار دفاع مقدس جدایی افتاده بود و گرجی زاده بعد از 30 ساعت مخفی شدن، به اسارت عراقی ها در آمد.
زندان الرشید بیانگر خاطراتی از سردارگرجی زاده است که در آن به افشا نکردن فرماندهی خود بر قرارگاه سپاه ششم می پردازد. موضوعی که برملا شدن آن بدترین شکنجه های عراقی ها را برای این فرمانده به همره داشته است. این امر باعث انتقال گرجی زاده به زندان الرشید، مخوف ترین زندان عراقی ها شد و این فرمانده هشت سال از اسارت خود را در این زندان گذراند.
در این کتاب پای شما به یکی از مخوف ترین و پر آوازه ترین زندان های عراق باز می شود و اتاق های شکنجه و بازجویی، درد و استرس رو با تمام وجود احساس می کنید، اما در تمامی مدت مطالعه با وجود تمامی تاریکی ها ، شادی های کوچکی را احساس می کنید که عطر ایمان و مقاومت می دهد. همچنین در این اثر با روایت های کمتر خوانده شده ای مانند ماجرای از دست رفتن هور پیش از حمله عراق و… در روز های جنگ نیز آشنا می شوید.
بخشی از کتاب زندان الرشید را با هم می خوانیم
صدای خنده و ترانه خوانی آن دو نفر بیشتر شب ها به گوشمان می رسید. یک شب، بعد از شنیدن اخبار، هر چه دقت کردیم، از آن دو نفر صدایی در نیامد. تعجب کردم، گفتم: « نکند مرده اند؟ »
صبح روز بعد، وقتی نگهبان صبحانه ما را می آورد، در حالی که در سلول آن دو نفر را باز می کرد، فریاد زد: « فرار کردند! … فرار کردند! » همه از سلول ها بیرون آمدیم. دیدیم نگهبان به سرش می زد و می گفت: « فرار کردند! بدبخت شدم! » نگاهی به درون سلول کردم. میله های پنجره بالای سلول، که به طرف حیاط بود، خم شده بود؛ به طوری که از لای آنها یک نفر می توانست رد شود.
آنها از این طریق فرار کرده بودند و کسی متوجه نشده بود. من هم از این فرصت کوتاه استفاده کردم؛ داخل سلول رفتم و یک تیغه آهن بری نصفه را، که روی زمین افتاده بود، برداشتم و به سلول خودمان بردم تا شاید روزی به دردمان بخورد! روز های بعد با خبر شدیم جرم آن دو فراری قتل بوده و آنها مجرمان خطرناکی بوده اند که توانسته بودند میله های آهنی را ببرند و فرار کنند.
بیشتر شب ها، وقتی نگهبان ها در اصلی محجر را می بستند و می رفتند، گروه آقای جمشیدی از سلول هایشان بیرون می آمدند و مشعول حرف زدن و خنده می شدند. ما هرشب بیرون نمی رفتیم. همیشه احتیاط می کردیم. به نوایی پور گفته بودم: « این طور بی هوا بیرون نیایید. یک مرتبه عراقی ها سر زده وارد زندان می شوند و گرفتار می شوید و روزگارتان را سیاه می کنند. »
فروشگاه اینترنتی انتشارات مظفر
صفحه اینستاگرام انتشارات مظفر را دنبال کنید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.