معرفی کتاب المت
کتاب المت، اولین رمان فیونا مازلی است که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. در سپتامبر سال ۲۰۱۷، این کتاب در فهرست جایزه ی ادبی من بوکر ۲۰۱۷ قرار گرفت. همچنین این کتاب برنده ی جایزه ی دیلن تامس و برنده ی جایزه ی داستان نویسی زنان شده است.
کتاب عنوان خارق العاده و غریب خود را از آخرین امپراطوری خود مختار بریتانیای کبیر برگرفته است که تا حدود قرن هفتم بخش غربی یورکشایر و اطراف آن را در بر گرفته بود. نقل قولی از شعر بقایای المت تدهیوز در مقدمه ی کتاب ارائه شده تا منطقه ای که تا صد ها سال پس از آن به عنوان «بدبوم» و پناهگاه خلافکاران و قانون گریزان تلقی می شده را توضیح دهد.
داستان با یاد آوری مبهمی از صحنه ای سوزان آغاز می شود و با این جمله پایان می یابد بقایای المت زیر قدم هایم قرار گرفته اند.
همان گونه که مندرلی در سر آغاز شاهکار کلاسیک دافنه دوموریه، «ربکا»، یاد آوری شده بود. دنیل، کتی و پدرشان پناهنده نیستند، اما تصمیم گرفته اند به سرزمینی نقل مکان کنند که به لحاظ قانونی به آنها تعلق ندارد و آنها را به رسمیت نمی شناسد و داغ ننگ و خواری به پیشانی آنها می نشاند.
«فیونا مازلی» نویسنده ۲۹ ساله انگلیسی و نویسنده رمان «اِلمت» است. سال 2017 برای فیونا مازلی سال تعیین کننده ای بود. نه تنها شروع کارِ نویسندگیِ بود، بلکه با چاپ کتاب المت به لیست کتب برتر سال راه یافته است.
بخشی از کتاب المت را با هم می خوانیم
خانه سردتر از بیرون بود. پنجره طبقه بالا به چهار چوبش کوبیده می شد. صدای برخورد چوب روی چوب مثل آهنگ یک سنتور چوبی به طبقه پایین منعکس می شد. پرده های تور به تکاپو افتاده بودند و ویوین با عجله به طرف آنها رفت و پنجره ها را بست و چفت ها را محکم کرد، و پرده های مخمل بیرونی را کشید و هر جا که کرکره داشت، آنها را هم بست.
او جس و بکی را از من گرفت و آنها را به آشپزخانه برد و قلاده های شان را توی یک کشو گذاشته و کاسه هایی را از کابینت در آورد و با آب و باقی مانده خوراک گوشت گاو خود که از توی ظرف سفالی روی اجاق برداشت، پر کرد. در را پشت سر آنها بست. آنها سعی نکردند به دنبال ویوین از آشپزخانه خارج شوند، بلکه شروع کردن به لب زدن آب و دم هایشان را به خاطر این دلخوشی تکان دادند.
ویوین به طرف من آمد و آرنج مرا گرفت و روی یک صندلی نشاند. فکر می کردم حالتش جدی است، اما وقتی حرف زد صدایش همان لحن شیرین همیشگی را داشت.
او دوباره گفت: «فکر می کردم امشب می بینمت. فردا می خوای به محل مبارزه بری، نه؟ پدرت براش آماده شده؟»
«فکر میکنم بله، چرا می پرسی؟»
او با صراحت گفت: «چون فکر می کنم این کار یه ریسکه. من مردی رو که پدرت قراره باهاش مبارزه کنه دیده ام و فکر می کنم احتمال داره پدرت ببازه.» من نمی دانستم چه جوابی بدهم. اطمینان و یقین داشتن هفته ها بود که از وجودم گریخته بود.
«چرا باید ببازه؟»
«چون اون داره با یه مرد خیلی جوان تر از خودش مبارزه می کنه.»
«پس در این صورت یه مرد بی تجربه است. مردی که امتحانش رو پس نداده.»
«اوه، قطعا امتحانش رو پس داده، نه توی این حوالی، بنابراین پدرت اون رو نمی شناسه. اون رو از اروپای شرقی آوردن. از اوکراین.» او ادامه داد: «فکر می کنم تو باید پدرت رو قانع کنی که خودش رو از این مبارزه کنار بکشه. من نگرانشم. میدونم زیر بار این شرمندگی نمیره…..
فروشگاه اینترنتی انتشارات مظفر
صفحه اینستاگرام انتشارات مظفر را دنبال کنید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.