معرفی کتاب کیمیا خاتون
کتاب کیمیا خاتون نام رمانی است به قلم سعیده قدس، که بیش از چهل بار در ایران به چاپ رسیده و پس از موفقیت در کسب جوایز عدیده ی ادبی، به زبان های ترکی و انگلیسی نیز بازگردانده شده است. از موارد تحسین شده در این رمان، وفاداری نویسنده به اصل رویداد های تاریخی و در عین حال حفظ فضای با طراوت قصه پردازی مدرن در بستر تخیل است.
معمولا با مطالعه ی آثار ادیبان و عارفان بزرگ می توان تا حد زیادی به افکار و نگرش آنان نسبت به زندگی پی برد اما اینکه این انسان های بزرگ در زندگی شخصی خود چگونه مرامی داشته اند نیازمند کنکاشی ورای آثار به جا مانده از خود آن هاست.
با جستجو در هزارتوی تاریخ برای آشنایی بهتر با یک شخصیت بزرگ و اسطوره مانند گاه به اشخاص دیگری بر می خوریم که در سایه ی عظمت و جلال آنها مخفی اند و همچون اسطوره ی مد نظر، مشهور نیستند. با این حال این افراد هم، زمانی حیاتی داشته اند و قصه ای برای گفتن؛ و حتی به واسطه ی تعاملات و ارتباطات با آن انسان برجسته، ممکن است نکاتی در زندگانی شان وجود داشته باشد که از زاویه ی دید آنها به مراتب جالب توجه جلوه کند.
رمان کیمیا خاتون داستان یکی از این افراد است. مولانا پس از فوت همسر اولش، با کراخاتون که زمانی زوجه ی محمد شاه بوده است ازدواج می کند. هر دوی آنها از ازدواج سابق خود دو فرزند دارند. کیمیا که دختر کراخاتون از ازدواج قبلی اوست، به پسر مولانا به نام علاءالدین دل می بندد اما سرنوشت این عشق با ورود شمس تبریزی به قونیه تغییر می یابد.
شمس با دیدن کیمیا دلبسته ی او شده و او را از مولانا خواستگاری می کند. این اتفاق عجیب مورد مخالفت همه به غیر از مولاناست و کیمیا نهایتا به ازدواج تن می دهد اما این تازه شروع زندگی پرفراز و نشیب اوست که داستان گیرای این رمان پرفروش را رقم می زند.
بخشی از کتاب کیمیا خاتون را با هم می خوانیم
خاتون هم جزو نام شماست، یا خودتان محض احترام ضمیمه اش کرده اید حضرت علیّه؟
باز همه خندیدند، اما من نه. اولین بار بود که کسی اسمم را می پرسید و همیشه هم کیمیا خاتون صدایم کرده بودند. چشمان مستأصلم در یک دو دو عصبی با چشمان علاء الدین که با عطوفت به من خیره شده بود گره خورد. صدای مادرم را شنیدم که از دور می گفت: جزو نام اوست، اما شما و ما او را کیمیا صدا می زنیم.
خاتون از این اتاق بیرون، دوباره به آن ضمیمه می شود، باز دوباره همه خندیدند. شمس الدینم بی قرار بود. گویا منتظر بود از او هم سؤالی شود. بدجنس حتی همین یک بار را هم نمی توانست مرا بیش تر در مرکز توجه ببیند.
خوش بختانه در باز شد و با آوردن سفره غائله ختم شد. هنوز شام کاملا تمام نشده بود که آیا نفس نفس زنان سر پله های انتهای راهرو پیدایش شد و به من علامت داد که بروم. اصلا به روی خودم نیاوردم. خوش بختانه داخل تالار نمی شد، ظاهرا برای اینکه خداوندگار و پسرانش آن جا بودند. زمان لازم داشت تا آنها را هم مثل پدرم درسته قورت دهد. او به جز کراخاتون محبوبش- از احدی رودربایستی نداشت.
فروشگاه اینترنتی انتشارات مظفر
صفحه اینستاگرام انتشارات مظفر را دنبال کنید.
تعداد مشاهده این کتاب : 115 نفر
دفعاتی که پیشنهاد شده : 1 نفر
دفعاتی که پیشنهاد نشده : نفر
تعداد کسانی که این کتاب را خوانده اند : 1 نفر
تعداد کسانی که این کتاب را نخوانده اند : نفر
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.