معرفی کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟
کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ به قلم اسپنسر جانسون، راه تغییر کردن در زندگی و ایجاد تنوع در زندگی را به شیوه ای زیبا آموزش می دهد.
«چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟» داستانی است در مورد تغییری که در داخل یک ماز رخ می دهد و در آن چهار شخصیت با مزه در جستجوی «پنیر» هستند.
«ماز» در این داستان نشانگر جایی است که در آن شما وقت خود را صرف چیزی که می خواهید، می کنید. در واقع می تواند سازمانی باشد که در آن مشغول به کار هستید، اجتماعی باشد که در آن زندگی می کنید، یا روابطی باشد که در زندگی روزمره ی خود دارید.
پنیر، استعاره از چیزی است که ما می خواهیم در زندگی داشته باشیم، مانند شغل، رابطه، پول، خانه بزرگ، آزادی، سلامت، قوه ادراک، آرامش روان، یا حتی فعالیتی مثل آهسته دویدن یا گلف بازی کردن.
هر یک از ما ایده ی شخصی خود را در مورد پنیر داریم و به دنبال آن هستیم، چرا که معتقدیم ما را خوشبخت و مسرور می سازد. در صورتی که به آن دست یابیم، اغلب به آن دلبستگی پیدا می کنیم و اگر از دستمان برود، یا از ما دور شود، دچار شوک و ضایعه می شویم.
فرقی نمیکند کودکی پنج ساله باشیم، یا انسانی بالغ. همه ی ما در برابر قصه به یک اندازه تاثیرپذیریم. به همین دلیل است که انسان های هوشمند، همیشه از داستان ها و حکایت ها برای آموزش مفاهیم مهم استفاده می کنند؛ اسپنسر جانسون یکی از همین انسان های زیرک است. او در کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ برخی از عمیق ترین آموزه ها را در قالب یک قصه ی شیرین و خواندنی بیان کرده است.
این کتاب چهار شخصیت دارد. دو موش به نام های اسنیف و اسکاری، و دو آدم کوچولو با اسامی هم و هاو. این چهار شخصیت همگی در هزار تویی پر پیچ و خم زندگی می کنند؛ غذای اصلی آن ها پنیر است. اما هر کدام از آن ها روشی متفاوت در جستجوی پنیر دارند. موش ها که ساختار مغزی ساده ای دارند، سعی می کنند بیشتر از غریزه شان برای پیدا کردن پنیر استفاده کنند.
اما آدم ها که با وجود قامت ریزه و کوچکشان، از مغزی بسیار پیچیده تر از مغز موش ها برخوردارند، در مسیر جستجوی پنیر، از باورها و افکاری استفاده می کنند که هیچ موشی تا به حال به فکرش نیفتاده است. با این حال، این موضوع به این معنی نیست که هم و هاو، بیشتر از اسنیف و اسکاری پنیر به چنگ می آورند. راز پیدا کردن پنیر های خوب و خوشمزه، در ساختار مغزی پیچیده نیست.
دکتر جانسون در این کتاب، به زیبایی نشان می دهد که چگونه تغییراتی بزرگ در زندگی، بی آنکه آدم انتظارش را داشته باشد، از راه می رسند و بسیاری ازبرنامه ها و نقشه های قبلی را به باد می دهند. او با قصه ی موش ها و آدم هایش، یادمان می دهد که چگونه باید در برابر این تغییرات منعطف باشیم و خودمان را برای هر شرایطی آماده کنیم.
بخشی از کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ را با هم می خوانیم
گهگاهی پنیر را بو کن تا بدانی که چه وقت کهنه می شود.
کمی بعد، پس از اینکه به نظرش مدتی طولانی پنیری پیدا نکرده بود، سرانجام به ایستگاه پنیر بزرگی رسید که برایش نوید بخش به نظر می آمد. هر چند، وقتی داخل آن شد، ازاینکه دید داخل ایستگاه پنیر خالی است به شدت مأیوس شد.
او فکر می کرد: « این احساس پوچی و یأس اغلب برای من رخ داده است.» حس می کرد بهتر است تسلیم شود.
هاو داشت توانایی فیزیکی خود را از دست می داد. او می دانست که گم شده است و می ترسید که زنده نماند. او فکر می کرد به اینکه به ایستگاه پنیر (پ) برگردد. حداقل، اگر برمی گشت، هِم در آنجا بود و دیگر احساس تنهایی نمی کرد. سپس همان سؤال را دوباره از خودش پرسید: «اگر نمی ترسیدم چه کاری انجام می دادم؟»
فروشگاه اینترنتی انتشارات مظفر
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.