معرفی کتاب مهاجرین سرزمین آفتاب
کتاب مهاجرین سرزمین آفتاب به قلم حمید حسام و مسعود امیرخانی روایت خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی)، یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران است. وی تنها مادر شهید دوران دفاع مقدس می باشد، که اصالتی ژاپنی دارد.
فرزند شهید کونیکو یامامورا جوان نوزده ساله ای بود که هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت های زیادی داشت و هم در زمان جنگ تحمیلی با وجود سن کم، راهی جبهه ها شد تا از اسلام و ایران دفاع کند. فرزند یامامورا در عملیات والفجر یک، در منطقه فکه به شهادت رسید.
بخشی از کتاب مهاجرین سرزمین آفتاب را با هم می خوانیم
خبرهای نگران کننده ای از جبهه ها می رسید. شهر های مرزی یکی پس از دیگری سقوط می کرد. و به دست دشمن می افتاد. مردم در شهر های دور از جنگ، مثل تهران، در تکاپوی کمک به جبهه ها بودند و بسیاری از جوانان داوطلبانه به جبهه می رفتند. محمد بیشتر اوقات را خارج از خانه در بسیج مسجد محل و مدرسه می گذراند.
بلقیس مثل گذشته مونس تنهایی ام بود و رابطه ما فراتر از مادر و دختر مثل دو دوست شده بود. اصلا خودم را در آیینه و رفتار او می دیدم. درست سن و سال حالای او بودم که با پدرش آشنا شدم و دست تقدیر مرا از دورترین نقطه قاره آسیا به ایران آورد. حالا برای او هم خواستگار آمده بود؛ خواستگاری که غریبه نبود. برادر بزرگ آقا، بلقیس را برای پسرش خواستگاری کرد.
پسر عموی بلقیس برای انجام دادن خدمت سربازی از هند به ایران آمده بود و در روزهای تعطیلی یا مرخصی به خانه ما می آمد. با ما سر یک سفره می نشست و شب ها در اتاق آزمایشگاه سلمان می خوابید. همه اعضای خانواده شناخت خوبی از او داشتیم و از این پیشنهاد استقبال کردیم. با اینکه در ژاپن ازدواج پسر عمو با دختر عمو مرسوم نبود، وقتی آقا و بلقیس پذیرفتند من هم به تبع آنها و به خاطر صداقت و چشم پاکی این جوان قبول کردم.
مراسم عقد ساده گرفته شد؛ درست شبیه مراسم عقد خودم در کوبه؛ با این تفاوت که، بر خلاف عقد غریبانه من، اینجا خانواده داماد همه بودند و مادر داماد با اهدای یک سرویس کامل طلا به بلقیس، که از هند خریده بود، سنگ تمام گذاشت.
نکته ای که در ازدواج همه ایرانی ها برای من پند آموز بود دادن یک جلد قرآن در مهریه بود. آقا می گفت قرآن نسخه زندگی و نقشه رسیدن به سعادت است که باید به آیات آن عمل کرد و خودش و فهم بسیار زیادی از مفاهیم قرآن داشت و بچه ها را جمع می کرد و چند آیه می خواند و معنای آن را می گفت. روزی به آیات جهاد در راه خدا رسید و گفت: « جهاد در راه خدا هم با دادن جان است هم با بخشیدن مال.» این آیه روی من اثر عجیبی گذاشت.
بلافاصله، پنج سکه ای را که به عنوان مهریه از او گرفته بودم برگرداندم و گفتم: « نیازی به این طلاها ندارم، اگر می خواهی به جبهه بده یا در راه خدا هر طور که صلاح می دانی خرج کن. » بلقیس هم سرویس گران بهای طلایش را که، شامل گردنبند، گوشواره، دستبند، و النگو بود، با همان جعبه اش برای پشتیبانی از رزمندگان هدیه کرد. آقا گفته بود این کمک ها اگر از روی اخلاص باشد پیش خدا ارزشمند است.
من و بلقیس هم سعی کردیم این کمک ها از چشم مردم و آشنایان پنهان بماند، اما محمد خبردار شد و از این موضوع محملی برای سر به سر گذاشتن من پیدا کرد و گفت: « دادن مال در راه خدا خیلی خوب است، ولی دادن جان مزه دیگری دارد که باید چشید!»
فروشگاه اینترنتی انتشارات مظفر
صفحه اینستاگرام انتشارات مظفر را دنبال کنید.
تعداد مشاهده این کتاب : 101 نفر
دفعاتی که پیشنهاد شده : 1 نفر
دفعاتی که پیشنهاد نشده : نفر
تعداد کسانی که این کتاب را خوانده اند : 1 نفر
تعداد کسانی که این کتاب را نخوانده اند : نفر
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.