معرفی کتاب مردان بدون زنان
کتاب مردان بدون زنان به قلم هاروکی موراکامی، به یکی از بزرگ ترین موضوعات زندگی به نام عشق پرداخته و توانسته است با مهارتی خاص، به طور سیال و مفصل حالات انسانی را، از تمام جهات بررسی نماید و به شکل داستانی زیبا آن را به تصویر بکشد.
موراکامی در مورد کتاب مردان بدون زنان می گوید: «من در مورد داستان «مردان بدون زنان» سعی کرده ام دنیای مردانی را به تصویر بکشم که مدام در زندگی شان به دلیل انتخاب های نادرست و تصمیمگیری های غلط هر بار شکسته و ترک دار شده اند. مردان بدون زنان، داستان مردانی افسرده و اندوهگین است. مردانی تنها و دردمند، مردانی بدون رنگ.»
بخشی از کتاب مردان بدون زنان را با هم می خوانیم
آن مرد همیشه روی همان صندلی می نشست، دور ترین چارپایه پشت پیشخوان. آن صندلی همیشه خالی بود. کافه به ندرت شلوغ می شد، ولی آن صندلی خاص نامرئی ترین و ناراحت ترین صندلی ها بود. وجود راه پله ای در پشت، باعث شده بود سقف شیب پیدا کند و پایین بیاید. بنابراین سخت بود بی آنکه سرتان را به راه پله بکوبید آنجا بایستید. آن مرد قد بلند بود، اما به دلایلی آن نقطه تنگ و تاریک را ترجیح می داد.
کینو نخستین باری که آن مرد به کافه آمده بود را به خاطر داشت. ظاهر او بلافاصله توجه کینو را به خود جلب کرده بود؛ سر تراشیده شده مایل به آبی، لاغر اما با شانه هایی پهن، برق تیز چشم ها، گونه های برجسته و پیشانی بلند.
به نظر می رسید که در اوایل سی سالگی اش به سر می برد، و با این که باران نمی آمد و به نظر نمی رسید که به این زودی ها باران بیاید، یک بارانی بلند خاکستری پوشیده بود. در ابتدا کینو فکر می کرد که او یک یاکوزا است و به همین خاطر خیلی مراقب بود. ساعت هفت و سی دقیقه یک غروب یخی آوریل بود و کافه تقریبا خالی.
آن مرد روی آخرین صندلی پیشخوان نشست و بارانی اش را درآورد و آن را به یک گل میخ روی دیوار آویزان کرد، با صدای آرامی یک نوشیدنی سفارش داد و بعد به آرامی شروع به خواندن یک کتاب ضخیم کرد. از حالاتش معلوم بود که کاملا جذب کتابی شده بود که داشت آن را می خواند. بعد از نیم ساعت، نوشیدنی اش را تمام کرد و دستش را بلند کرد تا کینو را صدا بزند، و یک نوشیدنی سفارش داد. کینو از او پرسید: «چه مارکی باشه؟» گفت که برایش فرقی نمی کرد، فقط یک اسکاچ دوبل با همان مقدار آب و یک قالب یخ می خواست.
یک نوشیدنی ساده؟ کینو یکی از پر فروش ترین اسکاچ ها را در لیوان ریخت، کمی به آن آب اضافه کرد، چند یخ از جا یخی برداشت و دو تکه یخ کوچک خوش فرم را در لیوان او ریخت. آن مرد جرعه ای نوشید، لیوان را به دقت نگاه کرد، چشمانش را تنگ کرد و گفت: «چیز خوبیه.» او نیم ساعت دیگر هم مطالعه کرد و بعد بلند شد و حسابش را به صورت نقد پرداخت کرد. او حساب را جوری پرداخت کرد که بقیه نداشته باشد.
فروشگاه اینترنتی انتشارات مظفر
تعداد مشاهده این کتاب : 181 نفر
دفعاتی که پیشنهاد شده : 1 نفر
دفعاتی که پیشنهاد نشده : نفر
تعداد کسانی که این کتاب را خوانده اند : 1 نفر
تعداد کسانی که این کتاب را نخوانده اند : نفر
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.