معرفی کتاب اولین تماس تلفنی از بهشت
کتاب اولین تماس تلفنی از بهشت اثر مشهور دیگری از خالق رمان تحسین برانگیز و پرفروش “سه شنبه ها با موری”، میچ آلبوم است که این بار نیز به سراغ موضوعی چالشی و مهم در زندگی انسان مدرن می پردازد؛ “پایانی که واقعی نیست”!
این کتاب اثری جادویی، هیجان انگیز و اسرار آمیز است که با مراقبه ای از جنس قدرت پیوند انسانی به ماجرا های اختراع تلفن و روابط عاشقانه گراهام بل و دنیای امروز که به شدت درگیر این اختراع است می پردازد.
این کتاب داستانی است پر از عشق و تاریخ و ایمان و میچ آلبوم در آن به بهشت و ارتباطش با دنیای بازماندگان می پردازد. کتاب اولین تماس تلفنی از بهشت از جایی آغاز می شود که یک روز در شهر کوچک کولد واتر، چندین تلفن هم زمان با هم زنگ می خورند.
در آن سوی خط افرادی هستند که ادعا می کنند از بهشت تماس گرفته اند، هر کسی با فردی که از دست داده صحبت می کند، یکی با مادرش، یکی با خواهرش. حال سؤال این است که آیا معجزه ای اتفاق افتاده است؟ یا اهالی شهر فریب بزرگی خورده اند؟ خبر این تماس های عجیب و غریب که در شهر های دیگر منتشر می شود، افراد گروه گروه به این شهر می روند تا ببینند ماجرا از چه قرار است. سالیوان هاردینگ درصد بر می آید تا راز این معما را کشف کند.
بخشی از کتاب اولین تماس تلفنی از بهشت را با هم می خوانیم
زمانی که دورین و جک، زن و شوهر بودند، دورین عادت داشت به جک در محل کارش سر بزند. اداره پلیس تنها یک کیلومتر با خانه شان فاصله داشت. گاهی اوقات، دورین و رابی برای افسران جوان ساندویچ گوشت می آوردند و افسران رده پایین تر تفنگ هایشان را به رابی نشان می دادند. این کار رابی را شگفت زده می کرد و مادرش را ناراحت.
از زمان طلاقشان؛ یعنی شش سال پیش، دورین به آنجا قدم نگذاشته بود؛ برای همین، وقتی صبح روز دوشنبه، به اداره پلیس رفت و جلوی میز پذیرش شالش را از دور گردنش باز کرد، همه به او خیره شده بودند. « سلام ری! » ری با اشتیاق زیاد گفت:« سلام دورین! اوضاع چطوره؟ عالی به نظر می رسی! » دورین یک پالتوی قرمز قدیمی پوشیده بود و اصلا آرایش نداشت؛ برای همین می دانست که اصلا عالی به نظر نمی رسد. « ممنون. می شه به جک بگی که من… »
جک که جلوی در اتاقش ایستاده بود، گفت: « بیا این طرف. » دفترشان آن قدر کوچک بود که جک به راحتی متوجه حضور همسر سابقش شده بود. دورین لبخند کم سویی زد و به سمت اتاق جک رفت. به دایسن و دو مرد دیگر که آنها را نمی شناخت، سلام کرد. جک، در را پشت سرش بست.
« مل دوست نداشت من بیام اینجا. » جک گفت: « چی بگم … باشه. » « نگرانت بودم. چقدر بد ضربه خوردی؟ » جک دستی به سرش زد و گفت: « چیز خاصی نبود. » پانسمان روی گیجگاهش، زخمی به طول دو سانتی متر را پوشانده بود. طی در گیری هفته پیش، کسی با پلاکاردش به او ضربه زده بود _ که البته مشخص شد که ناخواسته بود _ اما باعث شد زمین بیفتد و تصویر افتادنش به وسیله ی دوربین شبکه های تلویزیونی ضبط شود.
تصویر رئیس پلیس شهر که روی زمین افتاده بود، باعث شد ترس و وحشت شهر را فرا بگیرد و استاندار تا زمان نامشخصی، شش پلیس امنیتی را به کولد واتر فرستاد. دو نفر از آنها _ همان مردهایی که دورین آنها را نمی شناخت _ حالا بیرون دفتر نشسته بودند.
فروشگاه اینترنتی انتشارات مظفر
تعداد مشاهده این کتاب : 148 نفر
دفعاتی که پیشنهاد شده : 1 نفر
دفعاتی که پیشنهاد نشده : نفر
تعداد کسانی که این کتاب را خوانده اند : 1 نفر
تعداد کسانی که این کتاب را نخوانده اند : نفر
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.