معرفی کتاب فراردلنشین
کتاب فراردلنشین به قلم آنا گاوالدا، رمان نویس مشهورفرانسوی است که در قرن 20 آثاری دارد. از او چندین رمان به زبان فارسی ترجمه شده است.
که ازجمله آثار اوشاید کسی جایی منتظرم باشد، من اورا دوست داشتم، پس پرده و. . است. راویان داستان های او اغلب یا زنان هستند یا داستانهایی درباره زنان است. اکثر داستانهای آنا گاوالدا ازجنس دغدغه های زنانه است.
آنا گاوالدا در سال 1970 در بولین پاریس دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی و نوجوانی را در سختی و مشقت سپری کرد. گاوالدا در چهارده سالگی به خاله خود سپرده شد تا از او مراقبت کند.
وی به دلیل این که خالهاش از توانایی مالی مناسبی برخوردار نبود مجبور بود در گلفروشیها، رستورانها و… کار کند. تلخ کامیهای او در دوران جوانی هم ادامه داشت و ازدواج ناموفق او را در پی داشت. گاوالدا در داستانهایش، زندگی روزمره انسانها و تنهایی که انتظارشان را میکشد آشکار میکند.
کتاب فرار دلنشین اثر آنا گاوالدا داستان زندگی دو خواهر به همراه برادرشان که میخواهند به عروسی بروند. در اواسط عروسی تصمیم میگیرند تااز عروسی فرارکنند و به نزد برادر کوچکترخود که درشهری دیگرساکن است بروند.
آن چهار خواهرو برادر با آن شادمانی کودکانه خود میخواهند چند ساعتی را از دنیای افراد بالغ و بزرگ بگریزند و پا به آن دنیای کودکانه خود بگذارند.
حسی شبیه به چند روز مرخصی حین خدمت ماجراجویی این 4 خواهرو برادر ادامه میابد اما…
بخشی از کتاب فراردلنشین را با هم می خوانیم
کیفش را برداشتم وگذاشتم روی ساکش تا بتواند آن را خوب ببیند. بعد سیمون با همه ی قدرتش گاز داد و گرد و خاکی شبیه مه ایجاد شد و ما دور شدیم و رفتیم . درست شبیه بانک زدن بود.
اول جرات حرف زدن نداشتیم و این به خاطر اضطرابی بود که داشتیم . سیمون هر ده ثانیه یک بار در آینه پشت سرش را نگاه می کرد. گویی هر لحظه منتظر آمدن کارین خشمگین همرا با ماشین پلیس که آژیر می کشد، بودیم.
ولی نه، هیچ خبری نبود. همه چیز آرام آرام بود.
لولا صندلی جلو نشسته بود و من درعقب به طرف آن دو خم شده بودم.
هر کدام از ما منتظر بود که این سکوت ملال آور بالاخره شکسته شود.
سیمون رادیو را روشن کرد. موسیقی آمریکایی پخش می شد:
ما زنده می مانیم، زنده می مانیم..
ها،ها،ها،ها، زنده می مانیم، زنده…
زیبا و قشنگ می خواند، ولی افسوس که واقعی نبود، ولی با این وجود خودش نشانه ای بود. نشانی از خدا را به آدم میداد!
ما سه نفر همان طور که سیمون داشت زیگ زاگ رانندگی می کرد و گره کرواتش راشل می کرد، شروع به خواندن کردیم:
((ها،ها،ها، زنده می مانیم…))
فروشگاه اینترنتی انتشارات مظفر
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.